کاندیدای دروغ گو !
کاندیدای دروغ گو !
ماجرای کاندیدای دروغ گو !

روزی روزگاری پسرک چوپانی در روستایی زندگی می کرد. او هر روز صبح گوسفندان مردم را از روستا به تپه های سبز و خرم نزدیک می برد تا گوسفندها علف های تازه بخورند. او تقریبا تمام روز را تنها بود.

یک روز حوصله او خیلی سر رفته بود و از بالای تپه ، چشمش به مردم ده افتاد که در کنار هم در وسط ده جمع شده بودند. یک دفعه فکری به ذهنش رسید و تصمیم گرفت کاری جالب بکند تا کمی تفریح کرده باشد. او فریاد کشید: گرگ، گرگ، گرگ آمد.

مردم ده ، صدای پسرک چوپان را شنیدند. آنها برای کمک به پسرک چوپان و گوسفندهایش به طرف تپه دویدند ولی وقتی با نگرانی و دلهره به بالای تپه رسیدند ، پسرک را خندان دیدند، او می خندید و می گفت : من سر به سر شما گذاشتم.

مردم از این کار او ناراحت شدند و با عصبانیت به ده برگشتند.  

از آن ماجرا مدت ها گذشت، یک روز پسرک نشسته بود و به گذشته فکر می کرد به یاد آن خاطره خنده دار خود افتاد و تصمیم گرفت دوباره سر به سر مردم بگذارد. او بلند فریاد کشید: گرگ آمد ، گرگ آمد ، کمک …

مردم هراسان از خانه ها و مزرعه هایشان به سمت تپه دویدند ولی باز هم وقتی به تپه رسیدند پسرک را در حال خندیدن دیدند.

مردم از کار او خیلی ناراحت بودند و او را دعوا کردند. هر کسی چیزی می گفت و از اینکه چوپان به آنها دروغ گفته بود خیلی عصبانی بودند. آنها از تپه پایین آمدند و به مزرعه هایشان برگشتند.

از آن روز چند ماهی گذشت . یکی از روزها گرگ خطرناکی به نزدیکی آن ده آمد و وقتی پسرک را با گوسفندان تنها دید ، بطرف گله آمد و به جای حمله به گوسفندان ، خود پسرک را خورد!

و برخلاف حکایت اصلی نه تنها چوپان قصه ما فرصت کمک گرفتن از مردم را نداشت بلکه خود نیز طعمه گرگ واقعی شد!

برخی تصور می کنند همیشه با حیله گری و فریب افکار عمومی می توانند کار خود را پیش ببرند و مردم نیز مجبور هستند سخنان دروغین آن ها را باور کنند! غافل از آنکه همیشه داستان آنگونه که قرار است پیش برود تمام نمی شود!
لذا آن دسته از کاندیداهایی که قرار است در این چند هفته مانده تا انتخابات به مردم وعده های دروغین بدهند مراقب اشتباه محاسباتی خود باشند!

  • نویسنده : گنابادآنلاین
  • منبع خبر : گنابادآنلاین